روایت آخرین دیدار عفت مرعشی با “آقای هاشمی”
روزنامه «شرق» نوشت: «… پاسدار ما نیز در حیاط بود کنار حوض. غروب بود و هوا تاریک شده بود. پاسدار از پشت شیشه میبیند که آقای هاشمی با یک نفر دیگر گلاویز شدهاند. من در را که باز کردم و این صحنه را دیدم. رفتم داخل. آن مرد چند بار به صورت آقای هاشمی زده بود و صورت او سیاه شده بود. بعد نفر دوم منافقین با اسلحه وارد اتاق شد. اول فکر کردم که یکی از پاسدارها برای کمک آمده. اما دیدم نه، این آدم غریبه است. پریدم جلو. آقای هاشمی را پرت کردم روی زمین. یادم آمد که منافقین به سر آقای مطهری شلیک کرده بودند. خودم را انداختم روی آقای هاشمی و دستهایم را دور سر او گرفتم. این پدرسوخته نیز هیچ ابا نکرد. دستش را زیر دست من آورد و دو تا تیر پشت سر هم خالی کرد. یک تیر هم زد به دیوار اتاق و در رفت …» این بخشی از یادماندههای دختر حجتالاسلام سیدمحمد صادق مرعشی و نتیجه آیتالله العظمی سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی صاحب کتاب عروهالوثقی است از شب چهارم خرداد ۱۳۵۸؛ روزی که اکبر هاشمیرفسنجانی ترور شد.
عفت مرعشی در سال ۱۳۳۷ با مهریه «مقداری باغ پسته» به همراه «آب» با علیاکبر هاشمیرفسنجانی ازدواج کرد و تا واپسین دم، در کنار و همراه او ماند. اکنون که ۴٠ روز از درگذشت آیتالله هاشمی گذشته، فرصتی کوتاه دست داد که با او که قریب شش دهه در تمامی فراز و فرودهای آیتالله همقدم او بود، به گفتوگو بنشینیم.
خبر درگذشت آقای هاشمی چگونه به شما رسید؟
من عصر روز یکشنبه تنها در منزل بودم، محسن ناگهانی به خانه آمد و گفت حال پدرش خوب نیست و او را به بیمارستان بردهاند، کمکم بقیه بچهها هم آمدند و یاسر خبر فوت آقای هاشمی را به من داد که شوکه شدم.
در نبودن آقای هاشمی این روزها را چگونه سپری میکنید؟
خیلی برایم سخت است، خیلی. شاید اگر این همه لطف و همدردی مردم، آن تشییع جنازه بینظیر و همراهی مردم نبود نمیتوانستم این داغ را تحمل کنم و قد خمیدهام خمیدهتر میشد اما با دیدن همدردی و همراهی مردم داغ جگرم تسکین پیدا میکند. وقتی تنها میشوم همه غمهای عالم به سراغم میآیند اما باز وقتی به خاطر میآورم که آقای هاشمی آرام کنار امام خوابیده است، تسلی پیدا میکنم. در هر صورت، نمیتوانم جالی خالیاش را در منزل ببینم.
…
آخرین مکالمه و دیدار شما چگونه بود؟ چه حرفی بین شما رد و بدل شد؟
صبح روز یکشنبه و سر صبحانه برای بار آخر با ایشان حرف زدم، خیلی بشاش و سر حال بود. درباره وضع مهدی به ایشان گلایه کردم چون همه دغدغه من وضعیت مهدی بود که مظلومانه در زندان بود. آقای هاشمی گفت اخبار خوبی ممکن است برسد و اعاده دادرسی و مطالبی که قضات نوشتهاند مثبت است. گفت اگر طبق این نظرات عمل شود، امکان آزادی مهدی فراهم میشود و بعد بلند شد و با من خداحافظی کرد و رفت. این مدت همیشه صحنه آخر در ذهنم میآید.
منبع: روزنامه شرق، شماره 2807، یکشنبه 1395/12/1