وساطت صیاد برای یک راننده بسیجی؛ «اگر آبرویی داریم، نزد شما گرو میگذاریم که آن را حل کنید.»
سرتیپ حسام هاشمی، از همرزمان شهید صیاد شیرازی:
در ارتباط صیاد با مجموعه زیردستانش، مهری وجود داشت که همیشگی بود. چه زمانی که فرمانده گروهان بود، چه بعدها که فرمانده نیروی زمینی را برعهده داشت؛ همه تلاشش بر ایجاد رابطه دوستانه با همکاران و زیردستان بود. در قرارگاهها روال این بود که در شبانهروز یک وعده را فرماندهان، افسران، درجهداران و سربازان در کنار هم بنشینند و غذا بخورند. در این همنشینیها میدیدم که ارتباط ایشان بسیار ساده بوده و دفتر ایشان نیز همیشه پذیرای همه بود. خاطرهای دارم از همین پذیرا بودن ایشان؛ یک سال بعد از شهادت ایشان بود که با لباس نظامی، پیش از طلوع آفتاب به مزارشان رفتم. مردی را دیدم که سنگ قبر شهید صیاد را با گلاب میشست و اشک میریخت. نگاهی به لباسم کرد و پرسید ارتباطی با شهید صیاد شیرازی دارم، جواب دادم که از همرزمان ایشان هستم. او تعریف کرد که یک بسیجی است که از یزد برای زیارت قبر صیاد شیرازی آمده است. او تعریف کرد که در سال 1362 یک بسیجی ساده بوده و در پایگاه امیدیه یک بار و از دور شهید صیاد شیرازی را به همراه عدهای در حال پیاده شدن از یک بالگرد دیده است. بعدها دیگر او را ندیده تا زمانی که جنگ به پایان رسیده است. این مرد یزدی راننده اتوبوس بسیج شده و حوالی سال 1370 در حال رساندن فرماندهان سپاه یزد را از راه طبس به مشهد مقدس بوده که در بر اثر لغزندگی جاده، اتوبوس چپ میکند. کسی آسیب نمیبیند، ولی این مرد به عنوان راننده یک میلیون و 800 هزار تومان جریمه میشود، در حالی که حقوق ماهانهاش در آن زمان 35 هزار تومان بوده است. او به هر دری میزند، نمیتواند این رقم را پرداخت کند؛ یکی به او میگوید به دیدن صیاد شیرازی برو که آن زمان جانشین فرمانده ستادکل نیروهای مسلح بوده، مرد یزدی بدون تعیین وقت و بیخبر از دژبانی ستاد، با دفتر صیادشیرازی تماس میگیرد، سرهنگ نعمتالهی که این روزها سرتیپ2 است، رئیس دفتر ایشان بوده و مرد یزدی را به دیدار صیادشیرازی راهنمایی کرده است. قبل از هر حرفی، صیاد شیرازی یک بن غذا به مرد یزدی میدهد و او را میفرستد که نهارش را بخورد و نمازش را بخواند. بعد از نهار و نماز، دوباره بدون وقت قبلی او را به دیدار میپذیرد و بعد از شنیدن ماجرای مرد یزدی، خطاب به سردار سرتیپ شمشیری رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران مینویسد که این برادر ما مشکلی دارد، اگر آبرویی داریم، نزد شما گرو میگذاریم که آن را حل کنید.
مرد یزدی نامه را به سرتیپ شمشیری میرساند و او هم نامه را به روی چشمانش گذاشته و میگوید مشکلت حل شد. حالا این مرد یزدی داشت اشک میریخت و دست روی سنگ قبر شهید صیادشیرازی میکشید که آخر من که بودم و چه کرده بودم که شهید صیاد شیرازی آبرویش را برایم گرو گذاشت!
آقایان مسؤولان با مراجعهکنندگان باید همینطور رفتار کنند. اگر به زندگی شهید قاسم سلیمانی نگاه کنید، همین را میبینید؛ مثل وقتی که مادر شهیدی به ایشان نامه نوشت و شهید سلیمانی به دیدار آن مادر شهید رفت. گرفتاری امروز ما این است که خودمان را طلبکار انقلاب اسلامی میدانیم، در حالی که کسانی چون صیاد شیرازی و قاسم سلیمانی خودشان را بدهکار انقلاب میدانستند.
منبع: