خاطره منتشر نشده آیت الله موسوی اردبیلی از دیدار با سولیوان!

مرتضی میردار معاون تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی طی یادداشتی بخشی از خاطرات منتشر نشده از آیت‌الله موسوی اردبیلی را به رشته تحریر درآورد که مشروح آن را در زیر می‌خوانید:

آیت‌الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی در زمره شخصیت‌هایی است که در پیدایش، استقرار و استمرار نظام ولایی جمهوری اسلامی نقش کلیدی داشته و در روزهای مبارزه با رژیم منحوس پهلوی پا به پای حضرت امام(ره) و مردم قدم به میدان مبارزه گذاشته است. وی که با هجرت به تهران و تاسیس کانون توحید، ندای توحید و وارستگی را در گوش نسل نو و انقلابی واگویه کرده بود، طی سالیان حضور در تهران با هدایت و راهنمایی امام عظیم‌الشان و همکاری سایر پیشتازان انقلاب اسلامی توانست روحانیت و سایر نهادهای دینی و اجتماعی را در خدمت مبارزه درآورد که نماد و سمبل این وحدت و انسجام را می‌توان در اطلاعیه جامعه روحانیت تهران در خلع محمدرضا پهلوی از سلطنت مشاهده کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز آن مرحوم توانست در سنگر نظارت و عدالت، بدخواهان و بداندیشان انقلاب را به سزای اعمالشان برساند و آنگاه که انقلاب اسلامی به تثبیت و استقرار رسید به قم و خاستگاه اولیه مرجعیت رجعت کرد و در زمره مراجع تقلید درآمد و همواره پاسبان و نگهبان اندیشه ماندگار ولایت فقیه بود. ضایعه درگذشت آیت‌الله موسوی اردبیلی را به ملت ایران و مقلدان وی تسلیت می‌گوییم.
با توجه به نقشی که وی قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی داشته است، خاطرات او می‌تواند کلید بخشی از گنجینه اسرار انقلاب باشد. یکی از خاطرات آیت‌الله موسوی اردبیلی مربوط به دیدار وی با “ویلیام هیلی سولیوان”، آخرین سفیر امریکا در ایران است. این دیدار مربوط به روزهایی است که محمدرضا پهلوی از کشور گریخته و دولت بختیار با حمایت امریکا روی کار آمده است و محتوای بحث جلسه هم توسط سولیوان و هم توسط بازرگان نقل شده است که بنا بر اظهارات آیت‌الله موسوی اردبیلی هر دو شخص٬ محتوای بحث در جلسه و نحوه و هدف تشکیل جلسه را تحریف کرده‌اند.

سولیوان در خاطرات خود درباره این دیدار این‌گونه نوشته است: “عصر یک روز در خانه یکی از پیروان بازرگان، در شمال شهر وقت ملاقات تعیین شد. من به اتفاق یکی از اعضای قسمت سیاسی سفارت برای ملاقات رفتیم. پنج مامور امنیتی و پلیس هم طبق معمول در جلو و عقب خودروی من حرکت می‌کردند و رفتن من به این خانه ناآشنا طبعا حس کنجکاوی آنها و مرا برانگیخت.
وقتی که وارد خانه شدیم غیر از بازرگان، آیت‌الله موسوی اردبیلی را هم در این خانه دیدیم که با عمامه سیاه و ریش خاکستری‌اش در نظر اول شباهت زیادی به آیت‌الله خمینی داشت. ما چهار نفر [بازرگان، آیت‌الله موسوی اردبیلی، سولیوان و یکی از اعضای قسمت سیاسی سفارت امریکا] در یک اتاق نشیمن کوچک که پنجره‌ای رو به حیاط داشت نشستیم و شروع به صحبت کردیم. مذاکرات ما در مجموع جالب توجه بود. بازرگان و من به زبان فرانسه صحبت می‌کردیم و بازرگان جان کلام را به زبان فارسی مودبانه برای آیت‌الله ترجمه می‌کرد و او بیشتر گوش می‌داد و کمتر سخن می‌گفت.
بازرگان خلاصه‌ای از مذاکرات قبلی بین افراد او و ماموران سیاسی سفارت را برای من تکرار کرد و گفت که آنها هم علاقه‌مندند نیروهای مسلح دست نخورده باقی مانده و با حکومت آینده همکاری کنند. آنها لیستی از فرماندهان و افسران ارشد تهیه کرده و می‌گفتند این عده می‌توانند اموالشان را برداشته و از کشور خارج شوند و در این صورت از مجازات مصون خواهند بود. آنها خواهان ادامه همکاری نظامی و امنیتی با امریکا بودند.
سولیوان ادامه می‌دهد: بازرگان می‌گفت که او از طرف نهضت آزادی ایران صحبت می‌کند [این درحالی است که براساس خاطرات آیت‌الله موسوی اردبیلی که در ادامه خواهد آمد قرار بر این بود که بازرگان هیچ دخالتی در بحث نکند و فقط به عنوان مترجم در آن دیدار حضور داشته باشد] و آیت‌الله موسوی اردبیلی نماینده عناصر مذهبی انقلاب است. متاسفانه آیت‌الله موسوی با اینکه جریان مذاکرات را با دقت و علاقه تعقیب می‌کرد سخنان بازرگان و اظهار نظرهای او را به طور صریح و آن‌طور که من انتظار داشتم تائید نمی‌کرد.

آنچنان که در فوق آمد، سولیوان در خاطراتش تنها به گوشه‌ای از مکالمات افراد حاضر در این جلسه اشاره می‌کند اما آیت‌الله موسوی اردبیلی در خاطرات خود که توسط “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” در مرداد ماه 1364 ثبت و ضبط شده است، به‌طور کامل هر آنچه در این دیدار رخ داد را روایت می‌کند. آنچه در زیر می‌خوانید روایت آیت‌الله موسوی اردبیلی از این دیدار است:
وقتی انقلاب اوج گرفت، از طرف جریانات مختلف پیشنهاد ملاقات با شورای انقلاب می‌آمد. قرار بر این بود هر پیشنهادی که می‌آمد اول با امام(ره) هماهنگ می‌شد. اگر هم با ملاقاتی موافقت می‌شد با شرط بود و بدون شروط هیچ ملاقاتی انجام نمی‌گرفت. مثلا بروید ببینید چه می‌گویند، قولی ندهید و شرطی قبول نکنید. یکی از این دیدارها ملاقات با سولیوان بود. شورای انقلاب گفتند موسوی اردبیلی باشد. گفتم من زبان نمی‌دانم و به مترجمی که حرف من را ترجمه می‌کند هم اعتمادی نمی‌توانم داشته باشم. نهایتا قرار شد مهندس بازرگان به عنوان مترجم در ملاقات باشد. من در همان جلسه مطرح کردم آقای بازرگان به مترجم بودن قناعت نمی‌کند، خودش هم مستقلا دخالت می‌کند و من نمی‌دانم ایشان چه می‌گوید. در جلسه قرار شد مهندس بازرگان چیزی اضافه بر حرف‌های من نگوید. با این شرط به دیدار سولیوان در منزل پسر آقای سحابی رفتیم.
حرف سولیوان این بود که ملت ایران چه می‌خواهد؟ شورای انقلاب چه می‌خواهد؟ ما گفتیم شورای انقلاب پیاده شدن اسلام را می‌خواهد و نقطه شروعش هم رفتن رژیم پهلوی است. سولیوان پاسخ بدین مضمون داد که تغییر رژیم به این آسانی ممکن نیست و دوم اینکه اگر شاه برود شما خواسته‌تان انجام می‌شود؟ ما گفتیم خواسته ما نیست بلکه خواست مردم است و مردم به جز تغییر رژیم به چیز دیگری قانع نمی‌شوند و این باید بشود. مطلب دیگر سولیوان این بود. بعد از اینکه دید من اینجور محکم حرف می‌زنم گفت شما قانون اساسی دارید، قانون اساسی‌تان را می‌خواهید چه کنید؟
گفتیم این قانون اساسی 70 سال پیش نوشته شده و مردم آمدند رای دادند و مشروعیت قانون اساسی با آرای مردم است. حالا یک جمعیت میلیونی آمده‌اند و می‌گویند ما این قانون اساسی را قبول نداریم. این قانون چیزی نیست که مشروعیتش از آن جدا نشود. با رای مردم می‌آید و با رای مردم هم می‌رود. مردم فعلا به این قانون رای نمی‌دهند و این قانون مشروعیت ندارد. مگر بعضی مواردش ممکن است مشروعیت داشته باشد. به شرط اینکه مردم رای بدهند. سولیوان پاسخ داد شما رای‌گیری نکردید. گفتیم ما بارها رای گیری کرده‌ایم. همین افرادی که به صورت میلیونی در خیابان ها می‌ریزند این رای مردم است. نه یک بار نه دوبار. اگر این رای مردم نیست پس چیست؟
سولیوان گفت رای‌گیری اینجور نمی‌شود. رای‌گیری باید بیاید توی صندوق و مردم رای‌شان را توی صندوق بریزند و بعد بشمارند.
در پاسخ گفتم ما هر دو مدل رای‌گیری را قبول داریم. شما اگر خواستید یک وقتی در کشور خودتان رای گیری کنید آنجور رای‌گیری راه بیندازید. ما این حضور میلیونی مردم را نیز رای‌گیری می‌دانیم. ما برای شما قانون نمی‌نویسیم ما برای خودمان این کار را می‌کنیم و ما این را قبول داریم. خود مردم نیز این را قبول دارند.
سولیوان مجددا گفت ارتش قبول نمی‌کند. اگر ارتش قبول نکند چه؟ روح حرفش تهدید بود و می خواست تهدید کند. از دو راه سیاسی و راه نظامی در جواب سولیوان پاسخ دادیم. شاه سه پایه باید داشته باشد؛ پایه اصلی‌اش که مردم هستند را از دست داده. ارتش هم انسجامش را از دست داده است. دیگر ما ارتش منسجم در ایران نداریم. ارتش که در فرمان شاه باشد وجود ندارد. ارتش قبل از آنکه به فرمان شاه گوش دهد به فرمان مذهبش گوش می‌دهد. اگر ارتش چنین شد نیروهای خارجی هم با ارتشی که پشتوانه مردمی نداشته باشد کاری نخواهند داشت. سولیوان در اینجا به من گفت آن طوری که شما فکر می‌کنید ارتش انسجامش را از دست نداده است. ما هم بنا نداشتیم با ایشان بحث دو نفری داشته باشیم. می‌خواستیم فقط نظرشان را بدانیم یا آن مقدار که صلاح است خواسته‌هایمان را منتقل کنیم.
ما در پاسخ سولیوان خیلی قرص و محکم گفتیم این برداشت شماست. برداشت ما این است که ارتش انسجامش را از دست داده است. آخرین مسئله‌ای که سولیوان مطرح کرد گفت: شما را باید در دنیا به رسمست بشناسند شما اگر این مسیر را بروید دنیا شما را به رسمیت نمی‌شناسد. گفتم ما هیچ نیازی نداریم کسی ما را به رسمیت بشناسد یا نشناسد. این اراده مردم است که کارها را به جلو می‌برد. وقتی دنیا دید مردم پای نظام ایستاده‌اند مجبورند به رسمیت بشناسند. بنابراین مسئله به رسمیت شناختن چیز مهمی برای انقلاب ما نیست.
مطالبی که در ملاقات با سولیوان مطرح شد همین‌ها بود. ما فرصت چانه زدن نداشتیم. غرض از این ملاقات این بود که ما می‌خواستیم بدانیم امریکایی‌ها چه می‌گویند و آنها هم می‌خواستند بدانند ما چه می‌گوییم. مجموعه این مذاکرات را به جلسات شورای انقلاب گزارش دادم. متاسفانه این مطلب در نوشته‌های نهضت آزادی تحریف شد و در یک دیداری که آقای دکتر یزدی با من داشت به او اعتراض کردم.

منبع: پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۶ آذر، ۱۳۹۵ ۸:۱۶ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *