روایتی از مواجهه یک طلبه با افغانی مدافع حرم

– آقا سید چند دقیقه میشه وقتتون رو بگیرم؟
(از لهجه و چهره ش واضحه که اهل افغانستانه)
– در خدمتم. (پیش خودم فکر میکنم الان میخواد شروع کنه از مشکلات زندگی و خرج و مخارج و… بگه و درخواست کمک کنه)
– آقا سید، اگر آدم سفری بره که نمیدونه چند وقت اونجا می مونه و نمیتونه قصد ده روز بکنه تکلیف نمازش چیه؟ شکسته س یا کامل؟
(وا رفتم! تصورم رو به هم ریخت با سؤال شرعیش! حکم شرعی مسأله رو براش توضیح دادم)
– یه سؤال دیگه دارم سید جان؛ اگر بدن آدم خونی باشه و به مقدار کافی آب برای آب کشیدن بدن نباشه یا خون هنوز بند نیومده باشه چطوری باید وضو بگیره؟

خدایا، چرا زودتر حدس نزدم؟؟ این لحن مؤدب با این سؤالهای شرعی داره داد میزنه که صاحب این چهره معصوم و دردکشیده چه کاره س..

– مدافع حرمی؟
– بله اگه حضرت زینب قبول کنه.. لشکر فاطمیون..
– خوشا به سعادتتون.. مجروح شدی؟ واسه همین این سؤال رو پرسیدی؟
– (از خجالت سرخ شده و سرش رو پایین انداخته و میگه): بله
خلاصه حکم مسأله رو با شقوق مختلفش براش توضیح دادم.. ولی حس میکنم قلبم رو تسخیر کرده.. بغلش میکنم.. بوی بهشت رو میتونم در آغوشش استشمام کنم.. آروم نمیشم.. اشک داغ گوله گوله از چشام میریزه پایین.. کنترل خودمو از دست دادم.. به زور خودمو جمع و جور میکنم..
– کدوم منطقه هستید؟
– حلب
– اوضاع خوبه؟ روحیه بچه ها خوبه؟
– عالیه.. دو تا پسرام هم رزمنده هستن. یکیشون الان منطقه س؛ اون یکی هم اومده مرخصی، ازدواج کرده، چند روز دیگه با هم برمیگردیم جبهه..
– خدا حفظشون کنه.. شما مایه افتخار مایید. تاج سر مایید. خیلی مدیون شماییم..
– سید جان وقتت رو بیشتر نمیگیرم؛ فقط یه خواهش دارم ازت. برام دعا کن.. دعا کن شهید بشم...
تصویر: وقتی خداحافظی کرد و رفت و دل من رو هم با خودش برد، از پشت سر این عکس رو انداختم…

راوی: سید کمیل باقرزاده

منبع: کانال تلگرام سید کمیل باقرزاده

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۲۴ مهر، ۱۳۹۵ ۱۰:۰۰ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مردمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *